خدا رو شکر که همون دو نفری هم که آدرس این جا رو داشتن خوب خوب خوب فراموش کردن..حالا دیگه نگران غروری نیستم که یه وقت جلوی کسی خورد بشه.
سینایی که اردو ها رو به یه بهونه می پیچوند مسخره بازی های اتاق رو به یه بهونه دیگه..فقط به فکر برآورده شدن کلی آرزوی بچگانه بود..ارزوی این که یکی بشه که اون با افتخار سرشو بالا بیاره..همه هنگ بودن بابا تو خسته نمیشی یکمی استراحت کن.اما کل شادی های دنیا برام قدر یه ثانیه خوش حال بودنش ارزش نداشت..یه ثانیه صدای خنده هاش...
غرض این که سینا برای درس خوندن روز شماری نمی کنه..برای زندگی هم همین..
این چرت و پرتا رو نوشتم که بگم امروز دوباره دیدمش...خوشگل تر از همیشه...خدا نزار فراموشش کنم.